Saturday 29 June 2013

اعتراف نامه ی شماره ی چند : دل , تنگ میشه

عروسی ای که عروسش , عروس ترین باشه ولی صدای بزن برقصا رو نشنوی و فقط اون پیانوی دلگیر صداش بیاد , برای من یه سؤال میذاره که واقعنِ واقعنِ واقعن به همین سادگی ؟ ینی همه ش همین ؟
باید چی کار میکردم ؟ باید دقیقن چه کاری انجام میدادم که اون لبخند رو صورت من هم بشینه ؟ اون لبخندی که وقتی رو اون صورت سفید میبینمش یه غم و خوشحالی توأم وسط دلمو تکون میده
آخرش اومده بودم تبریک بگم بهت , ولی فک کردی من انتقام میخوام