Tuesday 13 August 2013

معجزه مسیح هم زنده کردن بود

*دامن های تنگ , رنگهای خوب , صورتی که نشون میده داره با جون و دل گوش میده*
داروین اثبات شد چون توش تکامل بود , روح اثبات شد چون آخرش زنده شدن , هنر یونان اثبات شد چون همیشه قشنگ بوده , باغ های معلّق اثبات شد چون پات خطا میرف با کلّه سقوط میکردی , من چی ؟ من فقط عرق سرد کردم چون نمیتونستم از سر جام تکون بخورم "آخرین مرحله تکامل یافته ی روحِ زندگی بخش" این معنیش خیلی بزرگتر از اون چیزیه که بتونم تکون بخورم
کاش اقلن دنبال بازی نمیکردیم

Saturday 29 June 2013

اعتراف نامه ی شماره ی چند : دل , تنگ میشه

عروسی ای که عروسش , عروس ترین باشه ولی صدای بزن برقصا رو نشنوی و فقط اون پیانوی دلگیر صداش بیاد , برای من یه سؤال میذاره که واقعنِ واقعنِ واقعن به همین سادگی ؟ ینی همه ش همین ؟
باید چی کار میکردم ؟ باید دقیقن چه کاری انجام میدادم که اون لبخند رو صورت من هم بشینه ؟ اون لبخندی که وقتی رو اون صورت سفید میبینمش یه غم و خوشحالی توأم وسط دلمو تکون میده
آخرش اومده بودم تبریک بگم بهت , ولی فک کردی من انتقام میخوام

Thursday 16 May 2013

oh i'm a crack

با این اوضاع حتا نمیدونم چیزی ساخته بودم که کسی یادش بیاد یا نه . میدونی حس نپتون وقتی از منظومه ی شمسی انداختنش بیرون چی بود ؟ میدونی , اون یه خورشید بیشتر نداشت که بره دورش بگرده . حتا خورشیدش نمرده بود که نپتون اونجوری یخ بزنه
خورشید فقط یه زمین داره , اما آدما رو زمین هم هستن

Friday 29 March 2013

آرامش سُرمه ای وجود نداره

یادش نمیاد از آب میترسید ولی من عاشق زیرآبی بودم , یادش نمیاد که
آدم از کجا غیر از آب میتونه فرار کنه مگه ؟ امّا منو کشیدی بیرون نذاشتی بمونم همونجا
ولی من به داروین میگم واسم نسخه بپیچه , من میرم پرواز کنم بیام بالاتر , از همه بالاتر اصن انقد که بخورم تو سقف دنیا , شاید اونجا باشی

Thursday 21 March 2013

صفر و یک هم وسط دارد , امان از قیمتش

امّا از سؤال های بی جواب همیشگی یا حسرت هایی که انقد میخوریمشون تا بیاریم بالا که بگذریم همیشه یکی بالای سرمون نشسته فقط میگه لـِنگش کن و در نهایت اعجاب داره درست میگه امّا غمگساران را چه شد ؟