Thursday 31 May 2012

فشــــــــــــــــــــــار بده

ما حتا اونقدر اختیار داریم که می تونیم اونقدر زور بزنیم که بواسیر بگیریم
یا مثلن وقتی دندون درد داریم هی فشارش بدیم
فک نکنم هیچ گوسفندی همچین کنترلی رو خودش داشته باشه

Thursday 24 May 2012

چرا فکر می کنم انقدر مهم هستم : چون بودم

من ساقی بودم , ساقیه "بها" . اگه بهایی نمی دادم زنگ می زدن , سراغشو می گرفتن , می گفتن به هر قیمتی باشه می خوام فقط بیارش تو
امّا خیلی هم عوضی بودم , می دونستم اعتیادش سنگینه , واسه همین اوّلاش کم می دادم نم نمک زیادش می کردم , انقدر زیاد که اُوردُز کنه مشتری
همینجوری اُور می زدن و اُور می زدن , حتا روم بالا می آوردن و من نتونستم جمشون کنم
حالا من موندم و حتا یک مشتری هم ندارم

never try , never fail *

یه زِری که می زنم , می دونم مسئولِ برداشتِ طرفِ مقابلم نیستم , امّا به زودی محصول برداشتش می شم 
یه محصول آفَت زده
واسه همینه که رمقی نمی مونه واسه حرف زدن

Thursday 17 May 2012

پارسِ سگ شد دُم تکون دادن

into the wild آخرش زدم وسط کوهای اونجا , تنهایی , تنهای تنها . خودِ
مغزم سفیدِ سفید شده بود خالی از هر احدی جز خودم , تازه حال خوب مفهوم شد واسم
یه جا از شانس جالبم آنتن داشتم که یکی زنگ زد , من داشتم بر می گشتم امّا وقتی ابراز نگرانیشو شنیدم , رو به بالاترها برگشتم , خــــــــیلی ناخودآگاه
حالم چنروز او کِی بود ولی الان پشت کامپیترم میوه می خورم , چرخ می خورم و به همه ی احد ها فکر می کنم

حال کردین اینم بتپونین تنگ خوندنتون
 pillow of winds

Saturday 12 May 2012

جمعه های سیاهِ 17 شهریور

هر وقت که می تونه این جمعه خودشو می چپونه تو روزای من
من توی یه غار زندگی می کنم بی هیچ مفهومی , جوری که خودمم نمی دونم دارم الان چی می گم بهتون
امّا خوشبختم حتمن , چون به کسی مربوط نیست

Thursday 10 May 2012

یه مُشت خل چل دور همیم نمی خوایمم گُندش کنیم

وقتی یه چیزی منفجر می شه , فقط خودش نیست که می تّرکه , وابسته به میزان محتویات داخلش تا یه شعاعی از دور و بر خودش رو هم نابود می کنه و این می شه که مواد منفجره همیشه یه اتاقی جایی مخصوص و جداگونه دارن
نزدیک شدن به اون اتاق خیلی خطرناکه , اون اتاق می تونه یه اکیپ باشه , یه اکیپی که از بمبی بودنِ خودشون اصلن ناراضی نیستن و حتا به بمبای دیگه هم اعتمادی ندارن , چون جنس نامرغوب تو هر چیزی هست پس می تونه اون اتاقو از بین ببره

پ.ن : دایره ی کوچیک و بزرگ از نظر پیچیدگی هیچ فرقی نمی کنن , امّا واسه کشیدن کوچیک ترا کنترل دستت راحت تره , پرگار حتمن لازم نیست

سِلف صداقت ؟

اونجا تنها که بودم , یه چیزی کشف کردم وخب هیچ حسّ ارشمیدسی ای هم نداشتم . بعضی وقتا لازمه که ببینی یکی ازت متنفّره , حالش ازت بهم می خوره جوری که نتونه تو چشمات زل بزنه و عکس گیوتین نیاد توی ذهنش . کمبود نفرت  چیزیه که وجود داره
اون جزایری که توی بدن آدماست همون جایی ئه که دروغهامونو تبعید می کنیم توش

Friday 4 May 2012

هر جادّه ای , مسافر خودشو داره

توی جادّه ها یا اتوبانا که آدم تند میره دیدین روی شیشه ی ماشین , یه سری جنازه ی پشه و حشرات مختلف می چسبه ؟
اون لحظاتی که دلتون پرواز می خواد یادشون کنید

Thursday 3 May 2012

یه رویای مخصوص , یه رویای مخلوط

کلّن کلمه ی "رشد" حال منو بهم میزنه , چندشم می شه و به قاه قاهم میندازه .یه جورِ بدی
از هر نوع آدمی شنیدم که "خب باید رشد کنی دیگه اصن اینه رَوَندش" یا چیزایی با همین مضمون
.می خوام بگم رفیق من , بیا بریم از نخاع تخلیت کنم شاید "رشد کردن" از ذهنت بره بیرون
من خودسوزیمو می کنم و از کار راضی کننده ام ناراضی ام , ولی تو بشینو ببین که یه ققنوس وقتی که آتیش می گیره چه جوری جون می گیره


پ.ن : اونروز توی یه شهر غریب بودم که سرم پایین بود و نگاهم به سنگفرشِ خیابونه , داشتم حرصِ خودمو می خوردم با آهنگی که تو گوشم بود و با موبایلم گوش می دادمش , اما یهو زنگ زدی و نذاشتی که از حرصم لذت ببرم , شد یه حرصِ مطلق , ازین مطلقیا انقد مونده توم که سنگفرش بودنو ترجیح می دم . لا اقل یه نفر اونجوری می بینتم و ازم رد می شه و از حرص خودش لذت می بره