*دامن های تنگ , رنگهای خوب , صورتی که نشون میده داره با جون و دل گوش میده*
داروین اثبات شد چون توش تکامل بود , روح اثبات شد چون آخرش زنده شدن , هنر یونان اثبات شد چون همیشه قشنگ بوده , باغ های معلّق اثبات شد چون پات خطا میرف با کلّه سقوط میکردی , من چی ؟ من فقط عرق سرد کردم چون نمیتونستم از سر جام تکون بخورم "آخرین مرحله تکامل یافته ی روحِ زندگی بخش" این معنیش خیلی بزرگتر از اون چیزیه که بتونم تکون بخورم
کاش اقلن دنبال بازی نمیکردیم
Needle Exodus
یا مهاجرت دسته جمعی عقربه های ساعت
Tuesday 13 August 2013
Saturday 29 June 2013
اعتراف نامه ی شماره ی چند : دل , تنگ میشه
عروسی ای که عروسش , عروس ترین باشه ولی صدای بزن برقصا رو نشنوی و فقط اون پیانوی دلگیر صداش بیاد , برای من یه سؤال میذاره که واقعنِ واقعنِ واقعن به همین سادگی ؟ ینی همه ش همین ؟
باید چی کار میکردم ؟ باید دقیقن چه کاری انجام میدادم که اون لبخند رو صورت من هم بشینه ؟ اون لبخندی که وقتی رو اون صورت سفید میبینمش یه غم و خوشحالی توأم وسط دلمو تکون میده
آخرش اومده بودم تبریک بگم بهت , ولی فک کردی من انتقام میخوام
باید چی کار میکردم ؟ باید دقیقن چه کاری انجام میدادم که اون لبخند رو صورت من هم بشینه ؟ اون لبخندی که وقتی رو اون صورت سفید میبینمش یه غم و خوشحالی توأم وسط دلمو تکون میده
آخرش اومده بودم تبریک بگم بهت , ولی فک کردی من انتقام میخوام
Thursday 16 May 2013
oh i'm a crack
با این اوضاع حتا نمیدونم چیزی ساخته بودم که کسی یادش بیاد یا نه . میدونی حس نپتون وقتی از منظومه ی شمسی انداختنش بیرون چی بود ؟ میدونی , اون یه خورشید بیشتر نداشت که بره دورش بگرده . حتا خورشیدش نمرده بود که نپتون اونجوری یخ بزنه
خورشید فقط یه زمین داره , اما آدما رو زمین هم هستن
Friday 29 March 2013
آرامش سُرمه ای وجود نداره
یادش نمیاد از آب میترسید ولی من عاشق زیرآبی بودم , یادش نمیاد که
آدم از کجا غیر از آب میتونه فرار کنه مگه ؟ امّا منو کشیدی بیرون نذاشتی بمونم همونجا
ولی من به داروین میگم واسم نسخه بپیچه , من میرم پرواز کنم بیام بالاتر , از همه بالاتر اصن انقد که بخورم تو سقف دنیا , شاید اونجا باشی
آدم از کجا غیر از آب میتونه فرار کنه مگه ؟ امّا منو کشیدی بیرون نذاشتی بمونم همونجا
ولی من به داروین میگم واسم نسخه بپیچه , من میرم پرواز کنم بیام بالاتر , از همه بالاتر اصن انقد که بخورم تو سقف دنیا , شاید اونجا باشی
Thursday 21 March 2013
صفر و یک هم وسط دارد , امان از قیمتش
امّا از سؤال های بی جواب همیشگی یا حسرت هایی که انقد میخوریمشون تا بیاریم بالا که بگذریم همیشه یکی بالای سرمون نشسته فقط میگه لـِنگش کن و در نهایت اعجاب داره درست میگه امّا غمگساران را چه شد ؟
Friday 21 December 2012
one set, two set, two half or anything, it will end or i'll end it
صدا میاد , تق .. تق ... تق ... تق , سر آدما می چرخه هی , یه بار چپ , یه بار راست , یه بار چپ , یه بار دیگه تکرار
چشماشون زل زده به یه نقطه . اصن یه جوری انگار مسابقه ی تنیس می بینن . امّا اینا بیکار تر از اونن که حتا برن واسه مسابقه ی تنیس . ینی منظورم اینه که حتا تماشاچی هم بلد نیستن باشن
نشستن می گن باید اینجوری می زد اونجوری می زد . امّا یه چیزشون خوبه , نه نه , دو چیز خوب دارن . یکیش اینه که به توپ شما هیچوخ دست نمی زنن , یا اگه بیفته پیششون پارش نمی کنن , پسش می دن , اینجوری بهتر جلوه می کنن آخه تا شبیه پیرزن همسایه باشن
چیز خوب دیگشون اینه که قرار نیست از حرفاشون سر در بیاری , تو فقط یه فکر داری , سرویســـتو خوب بزن , یا سرویسی
چشماشون زل زده به یه نقطه . اصن یه جوری انگار مسابقه ی تنیس می بینن . امّا اینا بیکار تر از اونن که حتا برن واسه مسابقه ی تنیس . ینی منظورم اینه که حتا تماشاچی هم بلد نیستن باشن
نشستن می گن باید اینجوری می زد اونجوری می زد . امّا یه چیزشون خوبه , نه نه , دو چیز خوب دارن . یکیش اینه که به توپ شما هیچوخ دست نمی زنن , یا اگه بیفته پیششون پارش نمی کنن , پسش می دن , اینجوری بهتر جلوه می کنن آخه تا شبیه پیرزن همسایه باشن
چیز خوب دیگشون اینه که قرار نیست از حرفاشون سر در بیاری , تو فقط یه فکر داری , سرویســـتو خوب بزن , یا سرویسی
Thursday 6 December 2012
اول شخص مفرد
و اما چه شد که اینطوری شد ؟ این بهشت , این صداهای آه و اوه و نفسهای تندی که تمام جان آدم از فرط لذّت شنیدنشان پر می شد . چرا من این همه بازنده ام ؟ اگر احمق یک کلمه باشه , من همیشه یک جمله هستم که حتا نمی تونم خودمو بخونم که از خودم نبازم
همیشه اون تپه ی مرطوب چمنزار , دم دمای غروب آفتاب , که از خوندن یک کتاب میاد جلوی چشمام , فقط اونه که می تونه باد بخوره و قشنگ به نظر بیاد , ای کاش من فقط فانتزی یک ذهن سالم تر بودم
همیشه اون تپه ی مرطوب چمنزار , دم دمای غروب آفتاب , که از خوندن یک کتاب میاد جلوی چشمام , فقط اونه که می تونه باد بخوره و قشنگ به نظر بیاد , ای کاش من فقط فانتزی یک ذهن سالم تر بودم
Subscribe to:
Posts (Atom)